90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
مدرسه ابتدایی را در قلعه تمام کرد . مدرسه حسین نزدیک خانه مادربزرگ سارا بود . ان زمان حسین گاهی انها را می دید که از مشهد به قلعه می امدند . مهندس با ماشینهای مدل بالا می امد . گاهی حسین از کنار ماشینها می گذشت و با حسرت به انها می نگریست . او نوه خاله مهندس بود ولی اصلا در روستا دیده نمی شد .
دوران ابتدایی و راهنمایی را در شهر نزدیک ده گذراند . درس خوبی داشت و و پس از گرفتن دیپلم به دانشگاه رفت. از مهندس چیز زیادی یادش نمی امد . چون مهندس چاه موتورهای اب را فروخته بود و به مشهد رفته بود .
خیلی ارزو داشت تا یکی از دختر های مهندس را بگیرد .این جور ی شاید می توانست با چسباندن خود به مهندس اعتبار نداشته و گم شده خودش را بدست اورد. در زمان فوت مادربزرگش مهندس برای تسلیت گفتن پس از چند روزی امد ولی حسین هم در خانه نبود .
همیشه یاد مادربزر گ در دل حسین بود . حسین بازیگوش بود و تمام ده را به هم می ریخت . فکر گرفتن دختر مهندس یک رویا بود برا ی حسین . حتی یکبار در کلاس اجتماعی دبیرستان , به فکر افتاده بود که اگر روزی دختر مهندس را بگیرد حتما سرگذشت مهندس را که چگونه پولدار شده بود را خواهد نوشت .
در عروسی های ده هم حسین با همین شوهر خواهر ش حسین شوری داشتند . البته او در عروسی ها دیده نمی شد و فقط چند نفر پولدار که در کنار مجلس بودند دایم مورد پرستش بودند . شاید هم به همین خاطر می خواست روزی خود را قابل احترام ببیند با خواندن درس و گرفتن لیسانس هم این مساله حل نشد .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.