90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
همگی از این شانسی که در خانه حسین را زده بود در شگفت بودند . عجب شتر گردن کلفتی دم در خانه اش خوابیده بود . بیشتر هم به فکر رسیدن ثروت مهندس به حسین فکر می کردند . سارا هم امد . سلام و احوال پرسی کرد . قد متوسط داشت . خشک و سبیلو و تقریبا زشت می نمود . برای حسین که فرقی نداشت . زشتی یا زیبایی چه فرقی میکرد ؟ اصلا او که از این چیزا سر در نمی اورد و قبل از ازدواج کلا چشهایش را بسته بود . تا بحال حتی به یک دختر زیبا با ولع تمام نگاه نکرده بود . همیشه سرش پایین بود . همین که سارا دختر مهندس بود برایش کافی بود . همکاران حسین هم میوه پوست می کندندو پسر عمه حسین را دست میانداختند . برای انها شب خوبی بود . دلی از عزا در اورده بودند .حسین هم به صحبتهای عمو غلامعلی گوش می کرد و بوی گند عرق دهان او را به زور تحمل می کرد. حسابی حسین را می پخت . اگه خوب باشی داداش حسابی کمکت می کنه . هیچ چی ازت نمی گیره . اگه داداش ازت خوشش بیاد سنگ تمام برات می ذاره .
حسین هوشیار 11/2/1390شهر ر شتخوار
90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
موضوع : رمان (( دختر مهندس))
نویسنده حسین هوشیا ر
با عرض سلام خدمت بازدید کنندگان این سایت . رمانی که در پیش رو دارید کلا بر اسا س واقعیت نوشته شده است و تمام بر اساس حوادث و رویدادهایی است که در سی سال گذشته بر این نویسنده حقیر اتفاق افتاده است . این رمان به صورت قسمتهای مختلف در دو سال اینده بر روی سایت قرار خواهد گرفت . در صورت مواجه شدن با استقبال لازم , اقدامات لازم برای چاپ انجام خواهد گرفت . پس منتظر نظرات و پیشنهادات شما عزیزان هستم .
با تشکر : حسین هوشیار
رمان : دختر مهندس( قسمت اول)
حسین تا پاسی از شب را در پای کامپیوتر مشغول وارد کردن اطلاعات و دست نوشته ها در ا ینترنت بود . زمان از یادش رفته بود . بلند شد و دوشی گرفت و یک کاسه شیر سر کشید و به ر
ختخواب رفت . البته ظهر چرتی هم زده بود و به همین خاطر اصلا خوابش نمی برد . مقاله ای هم در مورد صادق هدایت نوشته بود و در سایت گذاشته بود . حسین صادق را گم شده زندگی خود می دانست . در این چند سال گذشته تماتم اثار او را خوانده بود و نقد و تفسیر هم می کرد . در رختخواب چند بار خود را به این طرف و ان طرف زد و جابجا شد . خوابش نمی امد . شهر در
90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
بین توو انها از زمین تا اسمان فاصله بود . درسته اقای مهندس پسر خاله بابات بود , ولی ایا می توانستی برای دختر به قول مهندس از دختر روستایی هم سازگارتر , زندگی خوبی بسازی؟ اصلا تو میدونستی زندگی کردن یعنی چه؟ یا می خواستنی مهندس که روزی 18 ساعت در حال خواب و مستی عرق و نعشه تریاک بود برات این کار را انجام بدهد . اصلا در همین 6 سال گذشته یکبار گفت که من دختری هم در ان روستاهای محروم شرق کشور دارم و یا مشکلی را برای تو بگشاید . ؟ فکر کردی چند تا شعر و غزل یاد گرفتی و راه شعرا در پیش گرفتی می توانی زندگی کنی ؟ نه بابا ! تازه تو هم که بچه هم نمی خواهی در این کشور بیاوری و به قول خودت اعتقادی به بچه نداری در این جامعه. پس چطور می خواهی زن بدبختت را در راضی نگهدار ی و اصلا او با چه امیدی با تو در این خانه بماند .
به حرف مهندس و دو زنش هم گوش نمی دهی تا یک بچه هم برای سر بندی زنت بیاوری . پول هم که نداری که از کشور برای همیشه بروی . پس می خواهی چطوری زندگی کنی ؟
خوب اون مادر مرده هم حق دارد هر ماه ول کند و برود و با خواهر و برادرش در باغ خوش باشد . توی این شهر کوچک هم که کسی را ندارد , خواهر تو هم که هست ولی سایه هم را با تیر می زنند .
چرا یگ بچه نمی اور ی تا زندگیت استحکام پیدا کند . فکر نکنم این زندگی کوفتی دو سال دیگر دوام بیاورد . خودت را توی ایینه نگاه کن . افسرده شدی . ان زن بیچاره را هم افسرده کردی . چرا با خودت اینجور ی می کنی ؟ چرا اون بدبخت را هم اذیت می کنی ؟ ده سال مثل سگ از صبح تا شب کار کردی و بچه های مردم را به زور زبان یاد دادی . قیافه های وغ زده انها را صبح تا شب نگاه کردی . به کجا رسیدی ؟
90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
از شکل ادمیزاد افتاده ای . این همه فشار را تا کی می توانی تحمل کنی . ؟ خودت را بد بخت پیر کردی . اقلا مثل بقیه هم از زیر کار دررو باش .اینقدر برای بچه های مردم احساس مسولیت نکن . کمی به فکر زندگی ات باش.
اقلا مثل همین رییس مدرسه ات باش . هر سال همه را برای رسیدن به منافع پست خود قربانی می کند . در مدرسه انگار فقط رضا ,که پدرش در بانک کار می کند و بدردش می خورد وجود دارد . نه خانه داری , ماشین را هم برای وام بانک فروختی و بانک از تو به عنوان سود گرفت , اخه اون زن چطوری با تو زندگی کند . مرگ هم تو ی خانه ات نیست . یک روز هست , یک روز نیست , این هم شد زندگی . برو خودت را بکش و از شر این زندگی فلاکت بار خود را خلاص کن . بگذار همون مهندس بخورد و نعشه شود و دنبال زنهای خوشگل و فاحشه باشد. اصلا تو را چه به زندگی . تو اصلا افریده شدی که قبرستانها خالی نباشد . حداقل اینجور ی زنت از شر یک دیو خلاص می شود .
ساعت از یک شب گذشته بود و حسین بکوب می نوشت . میخواست تمام فشار زندگی را که بر روی دوشش سنگینی می کرد بر این خودکار وارد کند و انها را بر روی ورق پخش کند . عرق از پیشانی اش می ریخت و روی کاغذ دفتر را خیس می کرد . او هم با وقار خاصی انها را با دستمال کاغذی پاک می کرد .
90/2/14
12:0 ص
<!-- /*
ال احمد و صادق هدایت در ترسیم اجتماع فلاکت بار چندین دهه پیش ایران و موقعیت زنان و دید اجتماع نسبت به انان بسیار زبردست بوده اند .
در این داستان ال احمد جامعه پدر سالاری ایران را به تصویر می کشد . جامعه ای که در ان زن برده و مرد اقا و سرور است و زن باید چونان برده و کلفتی در خدمت مرد باشد .
زن حتی به اجتماع و افراد ان مثل اینده خود امیدی ندارد و در موقع رها کردن پسرش وحشت سراپایش را فرا می گیرد که مبادا جاسوسی زاغ سیاهش را چوب زده باشد .
زن بالاخره کودکش را رها می کند و شب هم نمی تواند پول تاکسی را از شوهر خسیسش بگیرد .
هر چند در این داستان فشرده مجال زیادی برای ارزیابی اجتماع مردان نمی بینیم ولی همین دو مرد خود مشت نمونه خروارند .
این دو شخصیت مرد از نظر ال احمد نمایندگان جنس مذکر این اجتماع هستند که به طور مختصر و مفید ولی با تیزبینی خاص , پرداخته شده اند .
ال احمد فقر اقتصادی حاکم بر این جامعه (( پدر سالاری )) را عامل اصلی از بین رفتن اثار رحم و مروت و جوانمردی و انسانیت در وجود این مردان و زنان معرفی می کند .
نویسنده : حسین هوشیار
90/2/14
12:0 ص
<!-- /*
افراد اجتماع فمنیستی که جلال به تصویر می کشد , دارای ویژگیهایی از جمله بدگویی , پشت سر گویی , نیش زبان زدن و نا امید کردن دیگران می باشند .
زن وقتی بچه را در میدان شاه رها می کند و به خانه بر می گردد به خیال خودش که از شر غضب شوهرش راحت شده است , ول ی می بیند که تازه اول شروع زخم زبانهای همسایگان است .
زنان بیکاری که تا چشم مرد را در طول روز دور می بینند در سر محل یا کوچه جمع می شوند و فرهنگ خود را که همان وراجی و تماشای رهگذران با چشمان دریده و عیب جویی از دیگران است را به منصه ظهور می گذرانند .
فرهنگی که ال احمد برای زنان این اجتماع بسته و گره خورده بیان می کند بیش از اینها چیزی نیست چون انها نه سوادی دارندو محکوم فرمانها ی اجتماع خود هستند که باید کور کورانه و طوطی وار انها را اجرا کنند و به انها میدانی داده نمی شود تا خود را در اجتماع بسته , بروز دهند .
90/2/14
12:0 ص
<!-- /*
زن گریه اش می گیرد و طاقت نیش های تند همسایگان را ندارد . زن همسایه با تلخی می گوید که (( گریه هم می کند , خجالت نمی کشد . ))
در این داستان کودک سه ساله قربانی هوسرانی و شهوات دو مرد شده است و دیگر برای زن وجود خار جی ندار د و به قول مادر ش او هنوز فرصت دارد و می تواند چند شکم دیگر بزاید .
ال احمد در این داستان , نگاه انسانها به همنوعان خود را خو خواهانه و از روی غرور می داند . افراد ان اجتماع که همگی سود پرست هستند و دنبال منافع خویش , برایشان وجود کودک هیچ اهمیتی ندارد زیرا افراد اجتماع بویی از خصلات های انسانی در انها نیست و از انسانیت فاصله زیادی دارند و قضاوت انها در مورد انسانها بر اساس پول و شهوت و سود و منافع شخصی خودشان است .
دید مردان به زنان از نظر ال احمد در این داستان , دید برده و ارباب است و از زن به عنوان کالایی استفاده می شود . زنان باید قربانی اهداف انها شوند .
موضوع مذهب در این داستان زیاد باز نمی شود و فقط از چادر نماز یاد می شود که معلوم است زن اعتقاداتی هم دارد و لی به انها فقط به عنوان خرافات می نگرد .
شوهر دوم زن , فردی خشن و دور از خصایل انسانی معرفی می شود و در شب سوم هم با زن قهر می کند و با او هم بستر نمی شود تا زن زودتر به فکر گم کردن بچه شود .
این کودک سه ساله فدای فقر و جهل افراد می شود و تاریکی بر سرنوشتش احاطه می شود . زن داستان گم کردن فرزندش را تعریف می کند و حتی ناراحت است که دم اخری چرا دل پسرش را شکست .زن دارای خصلت های انسانی است و وقتی به بچه پول می دهد تا قاقا بخرد نگاهی به مادرش می کند و مادرش حالش خراب می شود .
زن دچار یک تعارض اجتماعی social conflict می شود . از یک طرف فرزند را بزرگ کرده و شیر داده است و از طرف دیگر نگران اینده خود است و اگر بچه را گم نکند مورد غضب شوهر قرار می گیرد .
فقر اقتصادی و فرهنگی حاکم بر زن این اجتماع طاعون زده , او را مجبور کرده بود تا از جیب شوهر اولش پول بردارد که یکدفعه شوهر سر ر سیده بود و او خشکش زده بود .
زن جیره خوار مرد است و اگر بگوید بمیر باید بمیرد و برای شخصیت این گونه زنان در اجتماع ارزشی قایل نیست .
90/2/14
12:0 ص
<!-- /*
نگاهی کوتاه به داستان ((بچه مردم )) جلال ال احمد
تصویر گری زنان در داستان های کوتاه جلال و صادق هدایت هر کدام بیانگر موقعیت زنان ان جوامع است . در داستان کوتاه بچه مردم , جلال زنی را به تصویر می کشد که از شوهر قبلی اش با یک پسر سه ساله جدا شده است و شوهر دیگری گرفته و شوهر جدیدش بچه را هم نمی خواهد و به قول مرد نمی خواهد پس مانده یک نفر دیگر را سر سفره اش ببیند. در بخش اول داستان یک کشمکش درونی , نگرانیها ی زن را بیرون میریزد . زنی که امنیت برای زندگی اینده ندارد و در یک جامعه سنتی و بسته زندگی میکند و حتی نگران است که اگر این شوهر ش هم او را طلاق دهد چه باید بکند . ارایه تصویر مردان بی وفا نیز در این داستان فشرده بسیار خوب ارایه شده است .
مردانی که از زن شهوترانی ,بچه دار ی پخت و پز , همبستری و زاییدن چیزی انتظار ندارند و حقوق زنان را با خشونت تمام زیر پا می گذارند .
از نظر مردان این جامعه زن حقوق اجتماعی ندارد و باید فقط چشم و گوش بسته بماند و رختخواب مرد را گرم کند و مردان هم هر موقع که خواست هر بلایی سر زن بیاورد .
در این داستان اینده تیره و تار و مفلوک زنی به تصویر کشیده می شود که اگر بچه شوهر قبلی اش را گم و گور نکند سرنوشت سیاهی در انتظارش خواهد بود . زن دایم نگران تلقینات منفی است که از طرف جامعه به دور او کشیده می شود و او را محدود تر و نگران تر می کند .
زن حتی از بردن بچه خود به نهاد های اجتماعی مثل شیرخوار گاه و یتیم خانه ترس دارد و از بی ابرو کردن خود توسط مامورین انجا نیز هراس دارد
90/2/14
12:0 ص
<!-- /*
گذری کوتاه بر مدیر مدرسه جلال ال احمد
جلال ال احمد به حق از نویسندگان زبردست و منتقدان اجتماعی این مرز و بوه بوده و خواهد بود . وی همچون ستار ه ای در اسمان ادبیات و داستان نویسی معاصر ایران میدرخشد .از ویژگیهای مهم سبک نوشتاری جلال میتوان به روان نویسی , ساده نویسی , صداقت در کلام و تسلط بر ادبیات کوچه و بازاری (محاوره ای ) نام برد.
نقدی که ال احمد در کتاب مدیر مدرسه بر نظام اموزش وپرورش کج دار مریض ایران در چند دهه قبل نموده است بسیار قابل توجه است . در این داستان بلند به معلمی بر میخوریم که پس از سالها تلاش در ان نظام اموزشی سنتی و قدیمی و پوسیده ,ره به جایی نمیبرد و به قول خود نویسنده از قیافه بهت زده بچه ها و کلاسهای بیدرو پیکر و نظام تدریس و اموزش رو به افول, اقش میگیرد و تلاش میکند تا خودش را از ان منجلاب اموزشی برهاند.
این معلم نویسنده با زدو بندی که با اداره کل اموزش و پرورش ان دهه میکند و 150 تومان هم رشوه پرداخت میکند, به عنوان مدیر مدرسه در یکی از روستاهای دور افتاده شروع به کار میکند و بسیار خوشحال است که چنین اقبالی نصیب وی شده است , اما حوادث دیگر این داستان نظر نویسنده را عوض میکند و سرنوشت دیگری برای ال احمد رقم میزند .
90/2/14
12:0 ص
<!-- /*
بررسی کوتاه علویه و پروین دختر ساسان دو اثر شگفت انگیز هدایت
در میان نویسندگا ن ایرانی یک قرن پیش هیچ کس به شهامت و زبردستی هدایت در به نمایش گذاشتن شخصیتهای زنان ایرانی مذهبی و غیر مذهبی نبوده است . این دو اثر جزو شاهکار های هدایت هستند . دو چهره متفاوت از دو نوع زن در قبل و بعد از ورود اسلام به ایران که با ماجرای پروین دختر ساسان شروع می شود و دیگری علویه خانم , شخصیتی است که در جامعه مذهبی و بعد از ورود اسلام به ایران زندگی می کند و تاثیر عمیق تعالیم مذهبی و غیر اسلامی بر چهره این زنان بطور شگفتی توسط هدایت بررسی شده است .
این دو اثر تنها نمایش دو زن نیستند , بلکه یک سیر تاریخی و طولانی مدت هستند در طول قرنها که خود را بر زنان اجتماع نشان داده اند .
هر کدام از این دو زن پرورش یافته دوران خود هستند . پروین نماینده زنان قبل از ورود عرب به ایران است , یعنی در مذهب زرتشت و اهورایی رشد کرده و بر عکس او علویه خانم د ر فرهنگ خرافی مذهبی پرورش یافته است .
هدایت در این دو اثر خرافات و مذهب را در شخصیت زنان اجتماع مورد بررسی قرار داده است . پروین در دوره قبل از هجوم عرب به ایران و به شهر تاریخی ری و در دوره تمدن ایران زندگی می کند , اهل موسیقی است , وفادار به شوهر , زیبا و خوش هیکل و خوش بیان و زیباییش چشم هر کس را نوازش می کند . وی دختری معتقد به زطرتشت و اهورا مزدا و عاشق وطن خود یعنی ایران و شهر ری است . شوهر خود پرویز را با جان و دل می پرستد . افکار متعالی دارد و از هر گونه دروغ , عوامفریبی , ظاهر فریبی , دغل و دو گانگی شخصیت به دور است
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.