90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
علم چه مفهومی داشت برای ان مردم که یک عمر پول و پولدار را پرستیده بودند واسیر دیو پول بودند.در بعضی عروسیهای قوم و خویشان مهندس او به همراه خانواده اش می امد . همیشه در این روستا صحبت مهندس بود و تا قیام قیامت هم تمامی نداشت . مجتبی هم گاهی دیده می شد . دختر مجتبی زهره هم ان سالها کوچک بود . البته زیبا بود . گاهی هم زهره با مادرش به خانه ما می امد . بالاخره حسین راهی مشهد شد و پس از گذراندن دو سال معلم شد و به منطقه شرق کشور برگشت و در منطقه محروم خواف مشغول تدریس شد . در دو سالی که در مشهد بود خیلی دلش می خواست تا با مهند س هم دیداری داشته باشد .
انگار این مهند س یک کابوس بود برای حسین که او را کور و کر کرده بود . البته یکبار با پدرش به خانه انها رفتند . در بابک مشهد بودند . سعید از انها پذیرایی کرد. مهندس در طبقه پایین ساختمان بود و در پشت تلفن سرخ و سفید می شد . ما به طبقه بالا رفتیم مثل دو گدا.سعید با میوه و ناهار از ما پذیرایی کرد . سارا هم در همان لحظه از بیرون امد . چادر به سر بود . احوال پرسی کرد و داخل اتاقش رفت . سعید پرسید سارا کجا بودی ؟ سارا گفت بیرون بودم . مهندس از پایین به اتاق بالا امد . خوش امد گویی کرد و به اتاق خودش رفت . بوی تریاک بلند شد . از همتن تریاکهایی که در باغ می کشید . مشکل اداری در اداره کل داشت . دوستش مرده بود . مشکل اش حل نشد . به ده برگشتند. کل خاطرات حسین از مهندس همین ها بود . یکبار هم در روستا خبر ورشکستگی مهندس پیچید که حسین ان را رد کرد . و انگار در دلش نمی خواست که او ورشکست شود . در روستا دختر های خوب با جمال و کمال زیاد بودند . ولی روی هر کدام که دست می گذاشتند , پدر حسین یا مخالف بود یا با پدر ان دختر مشکل داشت .
البته خود حسین هم نمی خواست که نزدیک پدرش باشد و همیشه با هم مثل کارد و چنگال بودند . پدر حسین بنا بود . روزگار فقر و نداری بدی در روستا داشتند . لجباز و یکدنده هم بود . همه از او می ترسیدند . با خیلی ها به خاطر مسایل کوچک دعوا می کرد و ابروی خانواده را می برد . مرحوم مادر حسین چه دل و گوده ای داشت که یک عمر با همچنان دیوی زندگی کرده بود .
مادر حسین زن ساده و بی الایشی بود و به خاطر سید بودنش او را بی بی صدا می زدند . چقدر بنده خدا اصرار کرد که از همین قلعه زن بگیرد . پدر حسین مجلسی نبود و زیاد با مردم بر نمی خورد . اجتماعی نبود. مردم شناس هم نبود .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.