90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
همه اقوام مهندس امده بودند . برادرش غلامعلی , که در ده هم کشاورزی داشت - اقا مجتبی , شوهر خواهر مهندس ,هادی , شوهر سیمین و اقا رضا باجناق بزرگ حسین. زن حاجی مجتبی , دخترخاله پدر حسین که هفته قبل برای خواستگاری دخترشان زهره رفتند و به انها جواب رد دادند . اصغر اقا -شوهر خواهر مهندس که در دهات انها معلم بود و الا ن چند سالی بود به شهر امده بود . سعید و ساسان برادر های سارا و تقریبا مجلس بدی نبود . زنها وسط حال نشستند . مردها پشت دیوار اشپزخانه نشستند . روبروی انها پله های طبقه بالا بود . دختر کوچک اقا رضا , وجیهه دایم از پله ها بالا و پایین می رفت . سه سال بیشتر ند اشت . دم در ورودی به طبقه اول دستشویی و حمام بود . سه اتاق خواب هم روبروی اشپز خانه بودند . در یکی از اتاق ها سعید می خوابید. سه شب پیش که حسین و پدرش برای گرفتن جواب از مهندس امده بودند در همان اتاق خوابیده بودند . عکسی هم از بچه گیهای سعید در اتاق بر روی دیوار نصب بود . کت قهوه ای بر تن داشت که دور تا دور گردنش را پوشیده بود . سعید تقریبا 40 سال داشت و مجرد بود . حسین و همکارانش در بالا نشستند . خواهر های سارا هم مشغول پذیرایی بودند . عمو غلامعلی هم پیش حسین نشسته بود و دایم از سارا و مهندس تعریف می کرد . واقعا حسین تا ان شب نمی دانست که برا ی ادمها ی پولدار مردم این جامعه چه دمی تکان می دهند . مهندس از اتاقش بیرون امد و در کنار راه پله ها نشست . همگی بلند شدند . حسین همین جوری که می نوشت عرق کره بود . بدنش مثل کوره داغ بود . مهندس با زیرشلواری ابی نشست . قد کوتاه , سبیل های سفید , صورت گرد و تپل و شکم گنده با ابروهای پیوسته و در هم کشیده . دستهایش را روی زانو هایش گذاشت . اقا مجتبی و هادی به دیوار تکیه کرده بودند . پسر عمه حسین –محمد رضا - هم با انها امده بود . دایم به میوه ها نگاه می کرد و می خورد یا از دیدن ساختمان مهندس در شگفت بود . اولین باری بود که پرتقالهای ملس و شیرین تامسون را می دید. اصغر اقا هم با ولع خاص میوه پوست می کند و با چاپلوسی حرفهایش را می زد و می خندید.
همگی با ولع خاص می خوردند و با نگاه امیخته با حسرت و حسادت به حسین نگاه می کردند .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.