89/3/13
12:0 ص
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0cm; margin-right:0cm; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0cm; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->
سایه شناسی در بوف کور 3
..... حالت افسرده و شادی و غم دختر به راوی این را می فهماند که او از مردمان معمولی نیست , اصلا زیبایی او معمولی نیست .پس از دیدن این الهه زیبایی زندگی راوی تغییر می کند و ان فرشته اسمانی و زن اثیری تاثیری جاودان در راوی می گذارد . طبق داستان غار افلاطون چنین موجود زیبایی در این عالم هستی نیست و فقط باید از سایه سراغ او را گرفت و در عالم مثل او را جستجو کرد . در عالم مثل افلاطون همه چیز واقعی هستند و از دروغ و نیرنگ و فریب خبری نیست و همان عالم واقعیات است که هدایت دنبا ل ان در داستانهایش می گردد در حقیقت هدایت یک ایده الیست گرا ی اجتماعی به تمام معنا است و به همین خاطر به سایه خود پناه می برد و به سبک سورریالیستی انچه را که در زندگی اجتماعی خو د نمی تواند بیابد جستجو می کند . او از ایجاد خوداگاهی اجتماعی مایوس است و از رسیدن اجتماع به ان ابر شهر واقعی دیگر امیدی ندارد . حادثه دیدن زن اثیری راوی رابه شک می اندازد که شاید روان او در زندگی پیشین و در عالم مثال با روان ان دختر همجوار بوده است و از یک ماده و از یک از اصل بوده و بایستی به هم ملحق شده باشند . در غار افلاطون عشق انسانها ,روابط انها صحبت و کلام انسانها همگی واقعی هستند و در حالیکه فقط اینها سایه های فرعی واقعیات عا لم مثال هستند .
واقعیات در عالم بالاتر است و به قول سهراب سپهری
(( مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان ,گاوهاشان شیر افشان باد
بی گمان پای چپر هاشان جاپای خداست
ماهتاب انجا می کند روشن پهنای کلام .))
راوی بوف کور دنیای دون را پست و پر از فقر و مسکنت معرفی می کند و فقط عشق را جستجو می کند . دیواری که در پشت سر افراد غار نشین در استان افلاطون است مانع رسیدن انسانها ی ان به نور حقیقت و کشف ان است . راوی بوف کور و یا همان سالک رسیدن به عشق حقیقی زن اثیری ,پس از نگاه دوباره به صحنه پشت خانه اش دیگر اثری از ان صحنه قبلی را نمی بیند و فقط با دیوار سیاه و تاریکی مواجه می شود که دارای منفذی نیست و روزنه ای به بیرون ندارد . راوی پس از اولین نگاه به ان زن اثیری –نماد زن باستانی و اصیل ایران- و گم کردن او دیگر طاقت نمی اورد و دایم در حال انتظار است و کشیک می دهد اما خبری از ان درخت سرو و جوی ا ب نمی بیند و پیرمرد و زن اثیری را نمی یابد . در عرفان و فلسفه افلاطونی و فلاسفه بزرگ این نقطه شروع سالک است در راه پیدا کردن و کشف حقیقت . انها درد و عشق انسان را انسان را درد متعالی و عشق ها ی درون غار را بدلی می خوانند , عشقی که جز بر پایه نفسانیات و احساسات نیست و جز سایه ای مبهم از عشق حقیقی عالم مثال و مجردات نیست . راوی و سالک بوف کور از زمین و زمان و سنگ و درخت کمک می گیرد و زاری و تضرع می کند تا اثری از او بیابد و لی فایده ای ندارد .
از نظر راوی بوف کور ان زن نمی توانست با چیزهای این دنیا ارتباط داشته باشد ,مثل لباس او . ان زن برای راوی منشا الهام و سرچشمه تعجب بی پایان بود .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.