90/2/13
12:0 ص
<!-- /*
(( من ندیدم دو سنوبر را با هم دشمن
نارون سایه خود را می فروشد ارزان
به کلاغ))
اوج هنر سپهر ی در انتقاد از اجتماع خویش در شعر ندای اغاز وی خلاصه می شود . وی گاهی هم حمله ای به علم بی اثر فقه در ر اه عرفان می نماید و ان را درهم می کوبد . کاری که صادق هدایت در تمام عمر خود ان را انجام داد و دشمنان زیادی را حتی بعد از مرگ برایش رقم زد
((من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه
صحبت کردم , حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
تقریبا این شعر از بقیه اشعار پخته تر است . سهراب به انتقاد از جامعه در حال زوال خویش می پردازد وافراد اجتماع که غبار عادت بر نگاهشان نشسته است را دعوت به به رفتن با نفس تازه میکند . او افراد اجتماع را که در گیر زندگی طاعون زده خویش هستند را به باد انتقاد می گیرد و از این که کسی به زمان و شعر و شاعری و طرب و توجه به طبیعت نمی کند ناراحت است . در قسمتی از این شعر به علم فقه توجه دارد و ان را به باد انتقاد می گیرد .
((من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی از پنجره می بینم , حور ی دختر بالغ همسایه
پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند.
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.