90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
همگی از این شانسی که در خانه حسین را زده بود در شگفت بودند . عجب شتر گردن کلفتی دم در خانه اش خوابیده بود . بیشتر هم به فکر رسیدن ثروت مهندس به حسین فکر می کردند . سارا هم امد . سلام و احوال پرسی کرد . قد متوسط داشت . خشک و سبیلو و تقریبا زشت می نمود . برای حسین که فرقی نداشت . زشتی یا زیبایی چه فرقی میکرد ؟ اصلا او که از این چیزا سر در نمی اورد و قبل از ازدواج کلا چشهایش را بسته بود . تا بحال حتی به یک دختر زیبا با ولع تمام نگاه نکرده بود . همیشه سرش پایین بود . همین که سارا دختر مهندس بود برایش کافی بود . همکاران حسین هم میوه پوست می کندندو پسر عمه حسین را دست میانداختند . برای انها شب خوبی بود . دلی از عزا در اورده بودند .حسین هم به صحبتهای عمو غلامعلی گوش می کرد و بوی گند عرق دهان او را به زور تحمل می کرد. حسابی حسین را می پخت . اگه خوب باشی داداش حسابی کمکت می کنه . هیچ چی ازت نمی گیره . اگه داداش ازت خوشش بیاد سنگ تمام برات می ذاره .
حسین هوشیار 11/2/1390شهر ر شتخوار
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.