90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
از شکل ادمیزاد افتاده ای . این همه فشار را تا کی می توانی تحمل کنی . ؟ خودت را بد بخت پیر کردی . اقلا مثل بقیه هم از زیر کار دررو باش .اینقدر برای بچه های مردم احساس مسولیت نکن . کمی به فکر زندگی ات باش.
اقلا مثل همین رییس مدرسه ات باش . هر سال همه را برای رسیدن به منافع پست خود قربانی می کند . در مدرسه انگار فقط رضا ,که پدرش در بانک کار می کند و بدردش می خورد وجود دارد . نه خانه داری , ماشین را هم برای وام بانک فروختی و بانک از تو به عنوان سود گرفت , اخه اون زن چطوری با تو زندگی کند . مرگ هم تو ی خانه ات نیست . یک روز هست , یک روز نیست , این هم شد زندگی . برو خودت را بکش و از شر این زندگی فلاکت بار خود را خلاص کن . بگذار همون مهندس بخورد و نعشه شود و دنبال زنهای خوشگل و فاحشه باشد. اصلا تو را چه به زندگی . تو اصلا افریده شدی که قبرستانها خالی نباشد . حداقل اینجور ی زنت از شر یک دیو خلاص می شود .
ساعت از یک شب گذشته بود و حسین بکوب می نوشت . میخواست تمام فشار زندگی را که بر روی دوشش سنگینی می کرد بر این خودکار وارد کند و انها را بر روی ورق پخش کند . عرق از پیشانی اش می ریخت و روی کاغذ دفتر را خیس می کرد . او هم با وقار خاصی انها را با دستمال کاغذی پاک می کرد .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.