90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
ولی حالا چی ؟ دیگر اصلا نمی تواند فکرش را بکند . به ساعت نگاهی کرد . دو نصف شب بود . ارزو کرد ای کاش همیشه شب بود . در شب چه ارامشی بود . همه خواب بودند . ماه هم در اسمان می درخشید . زمین از تقلای بشر برای دغلکار ی و کلک و دزدی صاف بود . ریا و تزویر هم با ادمها خوابیده بود . ساعت موبایل را برای 5/6 صبح کوک کرد . همیشه نیم ساعت زودتر در مدرسه بود . در این ده سال خدمت حتی فکر از زیر کار در رفتن در فکرش نگنجیده بود . همه او را در مدرسه به خاطر دقیق بودن می ستودند . هر چند از فکر گذشته ها رهایی پیدا نمی کرد ولی به هر زوری بود باید به خواب می رفت . با خودکار پشت خود را خاراند. برق را خاموش کرد و روی تخت دراز کشید .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.