90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
بین توو انها از زمین تا اسمان فاصله بود . درسته اقای مهندس پسر خاله بابات بود , ولی ایا می توانستی برای دختر به قول مهندس از دختر روستایی هم سازگارتر , زندگی خوبی بسازی؟ اصلا تو میدونستی زندگی کردن یعنی چه؟ یا می خواستنی مهندس که روزی 18 ساعت در حال خواب و مستی عرق و نعشه تریاک بود برات این کار را انجام بدهد . اصلا در همین 6 سال گذشته یکبار گفت که من دختری هم در ان روستاهای محروم شرق کشور دارم و یا مشکلی را برای تو بگشاید . ؟ فکر کردی چند تا شعر و غزل یاد گرفتی و راه شعرا در پیش گرفتی می توانی زندگی کنی ؟ نه بابا ! تازه تو هم که بچه هم نمی خواهی در این کشور بیاوری و به قول خودت اعتقادی به بچه نداری در این جامعه. پس چطور می خواهی زن بدبختت را در راضی نگهدار ی و اصلا او با چه امیدی با تو در این خانه بماند .
به حرف مهندس و دو زنش هم گوش نمی دهی تا یک بچه هم برای سر بندی زنت بیاوری . پول هم که نداری که از کشور برای همیشه بروی . پس می خواهی چطوری زندگی کنی ؟
خوب اون مادر مرده هم حق دارد هر ماه ول کند و برود و با خواهر و برادرش در باغ خوش باشد . توی این شهر کوچک هم که کسی را ندارد , خواهر تو هم که هست ولی سایه هم را با تیر می زنند .
چرا یگ بچه نمی اور ی تا زندگیت استحکام پیدا کند . فکر نکنم این زندگی کوفتی دو سال دیگر دوام بیاورد . خودت را توی ایینه نگاه کن . افسرده شدی . ان زن بیچاره را هم افسرده کردی . چرا با خودت اینجور ی می کنی ؟ چرا اون بدبخت را هم اذیت می کنی ؟ ده سال مثل سگ از صبح تا شب کار کردی و بچه های مردم را به زور زبان یاد دادی . قیافه های وغ زده انها را صبح تا شب نگاه کردی . به کجا رسیدی ؟
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.