90/2/15
12:0 ص
<!-- /*
چشمهایش راکه در روی تخت بر هم می گذاشت , سی سال زندگیش پیش چشم هایش بود . واقعا این زندگی اش بود یا یک خواب طولانی . خیلی وقتها ارزو می کرد که ای کاش یک روز او را از این خواب طولانی بیدار کنند و بگویند که این زندگی نبوده و فقط رویا بوده است . تنها ارامشش در این سالهای اخیر نوشتن بود . می خواست بنویسد و این زندگی زهر الود و سمی را به روی کاغذ بیاورد .تمام دردها , رنج ها , تاریکی ها ی زندگی را که دیگران در ان سهم داشته اند را بنویسد .
ایا فقط می خواست یک اختلاف مزخرف زناشویی را بر روی کاغذ بیاورد . یک تضاد فرهنگی بین دو خانواده پولدارو فقیر . شهری یا روستایی . یا می خواست قلم مقدس را بر روی تمام زندگی هزاران ساله گذشته بکشد و انها را به تصویر بکشد . یا می خواست زندگی ای را به تصویر که همچون ابری تیره و تاریک تمام روزنه های زندگی را بسته بودند و او را در حبس جاودان قرار داده بودند . یا می خواست شاهکاری خلق کند و وجودش را قبل از مرگ , نشان دهد . بالاخره معلوم نبود چی می خواست بگوید . یا شاید زیر زنجیر سانسور بود و نمی توانست انچنان که دلش می خواست بنویسد . در افکار پریشانش اقیانوسی در تلاطم بود . کشتی کوچک زندگی اش در این تلاطم امواج , پناهگاهی نداشت .یا می خوست زندگی با یک دختر ترشیده بو گندو و زشت را به تصویر بکشد که زندگی او را دچار بحرانهای روحی و عاطفی کرده بود . دختری که عمری سی ساله را در حسرت شوهر مانده بود و حالا که چنین اقبالی نصیبش شده بود تا با یک دهاتی امل عروسی کند , می بایست تا تمام عقده ها و زهر این عقب ماندگی را برسر این شوهر بریزد و خود را تخلیه کند .
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.