90/2/13
12:0 ص
<!-- /*
صادق هدایت و سهراب سپهری(قسمت اول)
سهراب سپهری یکی از شاعران مشهور معاصر ایران است که در چندین دهه اخیر تاکنون به قول معروف گل کرده است و هر کسی به فراخور دانش خود از وی ستایش و یا انتقاد به عمل اورده است . اشعار سپری را شاید بتوان مخلوط و معجونی از عرفان سطحی ایرانی اسلامی و هندی نامید . گاهی اوقات از وی به عنوان بچه بودای اشرافی و یا انسانی بی درد و رنج یاد می کنند .
بنده حقیر هم در دهه گذشته بیشتر اشعار سهراب را از بر نمودم و شاید بتوان گفت چند سالی با این شاعر طبیعت دوست زندگی کردم . نقد و تفسیر انها را خواندم و لذت بردم ولی مقطعی و گذرا بود تا اینکه گمشده زندگی خود را یافتم که همین نابغه قرن - صادق هدایت بود -. با صادق چند سالی گذراندم . اثار گرانبهای وی را خواندم و ارزیابی کردم و هنوز هم فکر کنم بیست سال دیگر لازم است تا گره از کار بوف کور و بقیه داستانهای وی بگشایم . البته بی انصافیست که اشعار سهراب را هر چند به هیچ وجه نمی شود با یک سطر از داستانهای هدایت مقایسه نمود را دور از حال و هوای اجتماع بدانیم .
هدایت از روزی که خود را و قلم مقدس خود را وقف نوشتن نمود تا بتواند اجتماع خفته ایران را به اگاهی برساند و تا دم مرگ , چیزی جز اگاهی دادن به اجتماع خفته و خفقان بار برایش اهمیت نداشت . در تمام اثار هدایت از بوف کور گرفته تا پروین دختر ساسان , تمام هم و غم هدایت , وقف بیداری این خفته چند می شود .
سهر ای سپهر ی هم سفر کرد ودنیا را دید , تا اخر عمر از موجودی محدود و کوردل بنام زن دوری گزید . هشت کتایب را نوشت و شهرتی هم به هم زد . صدای پای اب وی را به حد اعلای شهرت رساند و حالا سوال این است که ایا مقایسه این دو نفر در این مقایسه چند سطری ایا اصاف هست یا نه ؟
البته برداشتی که این بنده از اشعار سهراب دارم بیشتر شعر وی سبک و سیاق زنانه دارد و برای دختر ها و پسرهای نومست بیشتر بدرد می خورد . اما دور از انصاف است که نگوییم سهراب شعر پخته و خوب ندارد .
این عارف خفته و دور از اجتماع خفقان اور گاهی هم از دریچه خوشبختی خویش هم نیم نگاهی به کوچه تهوع اور جامعه خود می کند و لی در شعر هایش رگه های بسیار ضعیفی از شعر اجتماع مشاهده می شود و گاه یهم می خواهد از این خفقان اجتماعی راه فرار ی پیدا کند . دردو رنجی که هدایت تنها در خلق بوف کور خور تحمل کرد شاید سهراب و امثال سهراب در خواب هم نمی توانستند ان را تحمل کنند .
سهراب در اشعارش انسانها را دعوت به طبیعت دوستی , درخت و گل و بلبل و دوستی کبوتر و گذاشتن کرکس در قفقس می نماید . هدایت جامعه را پر از زخم و تباهی و تاریکی میدید و قصد د اشت یک تنه تمام مشکلات ان را به دوش بکشد . قلم هدایت در راه تاریک زدایی اجتماع بکار رفت . اجتماعی که او را پس از سالها قلم فرسایی در کام مرگ و نیستی کشاند . سپهری در اشعارش گاهی انسانها را به دوری از دشمنی و کینه دعوت می نماید .
90/2/13
12:0 ص
<!-- /*
و یا در جایی دیگر فقیهان را مورد انتقاد قرار می دهد که با وجود تلاش فراوان یک عمر در راه رسیدن به خدا نمی توانند کاری از پیش ببرند .
((سر بالین فقیهی نومید , کوزه ای دیدم لبریز سوال))
از این اشعار البته محدود سهراب در می یابیم که وی چنان که می گویند هم بی درد و فارغ از دور و بر خویش نبوده است . فقط خود را ناتوان از تغییر در ان می داند .
سهراب شعر را به عنوان وسیله ای برای فرار از اجتماع و زخم های ان می داند . همانطور که هدایت نوشتن را.
در شعر دیگر یاز سهراب این مطلب به خوبی اشاره شده است .
((قایقی خواهم ساخت ,
(( خواهم انداخت به اب ,
(( دور خواهم شد از این خواب غریب,
(( که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند .))
هدایت در تمام اثار خود قلم را بر روی تاریکیهای جامعه کشید . فلاکتهایی که خرافه ها همچون تار عنکبوت بر پیکر اجتماع کشیده بود و افراد ان طوطی وار مقلد مذهب خرافی وارداتی بودند .
کتاب توپ مروار ی هدایت را شاید بتوان به 4 قسمت خرافه شناسی , اسلام شناسی , عرب شناسی و مذهب وارداتی خرافی تقسیم نمود .
هر سطر از داستانهای هدایت پر از درد و رنج و زخمها ی ان اجتماع بود . سهراب مردم را به شستن چشمها و دیدن از جور دیگر دعوت می نمود .
انسانهای اشعار سهراب از زمین تا اسمان با انسانهای داستانهای هدایت فرق می کنند . صادق هدایت هر گوشه از این کشور پهناور را عاشقانه دوست داشت و می پرستید .
انسانهای مجروح و خفته را از لابه لای جامعه بیرون می کشید و به انها احساس می داد .
سهراب از گل الود نکردن جوی اب حرف زد و صادق از جوی خون و فساد و تباهی و فلاکت و نابسامان ی جامعه.
هر شاعر و نویسنده ای که پا به عرصه هستی می گذارد اگر کلامش فاقد رنگ و بوی اجتماعی باشد دیر یا زود محکوم به شکست است . هدایت به دلیل تلاش در جهت زدودن رنگ و ریا و سالوس از جامعه اش برای همیشه جاوید خواهد ماند .
روحشان شاد و یادشان جاوید باد .
90/2/13
12:0 ص
<!-- /*
(( من ندیدم دو سنوبر را با هم دشمن
نارون سایه خود را می فروشد ارزان
به کلاغ))
اوج هنر سپهر ی در انتقاد از اجتماع خویش در شعر ندای اغاز وی خلاصه می شود . وی گاهی هم حمله ای به علم بی اثر فقه در ر اه عرفان می نماید و ان را درهم می کوبد . کاری که صادق هدایت در تمام عمر خود ان را انجام داد و دشمنان زیادی را حتی بعد از مرگ برایش رقم زد
((من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه
صحبت کردم , حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
تقریبا این شعر از بقیه اشعار پخته تر است . سهراب به انتقاد از جامعه در حال زوال خویش می پردازد وافراد اجتماع که غبار عادت بر نگاهشان نشسته است را دعوت به به رفتن با نفس تازه میکند . او افراد اجتماع را که در گیر زندگی طاعون زده خویش هستند را به باد انتقاد می گیرد و از این که کسی به زمان و شعر و شاعری و طرب و توجه به طبیعت نمی کند ناراحت است . در قسمتی از این شعر به علم فقه توجه دارد و ان را به باد انتقاد می گیرد .
((من به اندازه یک ابر دلم می گیرد وقتی از پنجره می بینم , حور ی دختر بالغ همسایه
پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند.
حسین هوشیار ساکن خراسان رضوی و شهر رشتخوار هستم . این وبلاگ را تقدیم تمامی علاقه مندان به صادق هدایت مینمایم . امیدوارم که از مطالب ان لذت ببرید.